سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نفس عمیق

اوقات شرعی
خداوند، عبادت پیشه پاکیزه را دوست دارد. [رسول خدا صلی الله علیه و آله]

:: ParsiBlog ::KhazoKhil ::

 
 
منوی اصلی

 RSS 
خانه
شناسنامه
پست الکترونیک
ورود به بخش مدیریت


بازدید امروز: 12
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 9862

 
 
درباره خودم
نفس عمیق
فاطمه ی
من خیلی خوبم
 
 
لوگوی وبلاگ
 
 
خبرنامه
 
 
طراح قالب

 طراح : پایون  

 
 
دو مقطع از آسون ترین پلان دنیا ( جون خودش خیلی هم سخت بود )
دیشب با اینکه خیلی خسته بودم ولی باز ۲ به بعد خوابیدم

ساعت ۷ بیدار شدم    آخ که چقدر زور داره ... صبح زود پاشی ...

خدا رو شکر که همین پنجشنبه رو باید زود برم بقیه ی روزا می شه تا ظهر خوابید

بیدار شدم اول رفتم چک کنم کامنت ها رو

نقطه های بسیار
نقطه های زیاد
نقطه های بسیار زیاد

گفتم اگه به نقطه بازیه منم تمام این پست رو نقطه بذارم تا حالش جا بیاد

ولی خب نه حرف مهمتر از نقطه هست که بگم !

خلاصه از دیشب کیفم رو مرتب کرده بودم و همه کارارو کرده بودم که صبح وقت زیادی تلف نشه

۷:۱۵ زدم بیرون و قبل از من اتوبوس رسیده بود و بدو بدو با دو تا کیف و یه آرشیو رفتم سوار شدم ( )

دیگه خوشحال بودم که زود می رسم و زنبیل میذارم و همون جای قبلی م میشینم

لخ و لخ رفتم دم در ساختمون معماریه بعد دیدم از اون ور کوچه ماشین دانیال داره میاد با چند تا از این سبک مغز های کلاس ...

رفتم دم در دیدم در بسته س هنو !

ضایع شدم برگشتم

اول رفتم جای این آقاهه ی خوابگاه ازش پرسیدم و گفت که ساعت ۸ باز میکنن ... ۲۰ دقیقه به ۸ بود

رفتم ساختمون قبلی هه ، مریم ( عــ لــ ی ز ا د ه ) بودش و کم کم بچه ها اومدن

با هم رفتیم دم در مث مگس چسبیدیم که بیان باز کنن

پسرا هم تو ماشین کمین کرده بودن

اومد در رو باز کرد و هررررررررررررررررری ریختیم تو حیاط

بعد خواست در راهرو رو باز کنه که هرکاری کرد نشد !

تا وقته همه اومدن ، فاتحه ی ما خونده شد که زود اومده بودیم

حالا هم سیل اس ام اس ها به بچه ها که واسه منم جا بگیر ... واسه منم جا بگیر

رفت در اونوری رو باز کرد ، رفتیم تو و پسرا مث آدم رفتن بالا سر جای خودشون نشستن

ما هم همه سر جای خودمون

بازم به بعضی ها جا نرسید

شقایق ترسیم رو افتاده ، میاد سر کلاس میشینه که یاد بگیره مثلا ... خب جای یه نفر رو اشغال میکنه دیگه !

بعدم داشتم رد میشدم که گیر کردم به میزش ... برگشت با لحن وحشیانه ای گفت : چی کار میکنی؟ ... این همه جا ! چرا از اینجا رد میشی؟

منم با بی تفاوتی گفتم مثلا از کجا رد شم ؟

اشاره کرد به اونور کلاس گفت از اونجا رد شو!!!  بعد با هم بی تفاوت تر از قبلی گفتم : برو بابا  ... سپس افزودم که : نمی دونم چرا چند وقته همه از آدم طلبکارن !!

رفتم سر میزم نشستم و نیگاش نکردم

اونم دهنش بسته شد

هرچی ترم پیش سعی میکردیم که با بچه ها درگیر نشیم فایده نداره مث اینکه ... دارن پر رو میشن

آخر ساعت بود فرزانه گفت : ا..... پاک کنم دست عادل جا موند ! ... بعد به شوخی گفت : حالا هم پاشده رفته و انگار نه انگار

شقایق شنید و بد بد نیگا کرد

منم خندیدم گفتم : آره این عادل از همون روز اول به پاک کن تو چشم داشت ...

دیگه بر نگشتم ببینم شقایق چطوری داره نیگا میکنه ...

دو تا مقطع داد ناصری ... مقطع اولی سخت بود و دومی آسون بود

قرار شد که دو ساعت اول رو مقطع اولی رو بکشیم و بعد آنتراکت و دو ساعت بعدی مقطع دومی

گفت که هرکی مقطع اول رو درست و بدون هیچ اشکالی بکشه ، نیم نمره به امتحان پایانترمش میدم !!!

WoW  !!!

هر چی سعی میکردیم نمیدونم چرا جور در نمیومد

هی می گفت که این آسون ترین مقطع از آسون ترین پلان دنیاس ... چرا نمی تونین بکشین ؟؟

( بعد گفت مقطع اولیه یک کم سخت بود ... ولی دومیه آسونه )

ما :

فقط مونا و معصومه (ش) که ترم پیش هم ۲۰ گرفته بودن ، تونستن بکشن

بعد ناصری گفت که اگه کسی از روی شما بکشه ، دیگه نیم نمره به شما تعلق نمیگیره ... میدمش به اونا ... مواظب باشین کسی تقلب نکنه از رو تون

آنتراکت داد ولی هنوز نرفته بود ...منم رفتم بالای سر مونا واستادم ...  در طی یک حرکت جانانه یه عکس گرفتم از رو نقشه ش

وقتی فهمید که دیگه دیر شده بود ...رفتم سر میز خودم اشکال زدایی کردم ولی وجدانم اجازه نداد که این خنجر رو از پشت به رفیقم بزنم !

یک کم بالا پایینش کردم و به استاد گفتم یه نیگا بندازه ، گفت هنوز اشکال داره

منم تو دلم گفتم به درک !

گویا هانیه دیده بود که عکس گرفتم

اومد گفت عکس رو بلوتوث میکنی؟  گوشی رو دادم بهش گفتم بیا خودت برو بزن ... گفت واسه بالایی ما میخوام ( به قول ناصری " بالا برره ای ها " )

گفتم باشه ... بعد لحظاتی خودمم رفتم بالا

این گوشی فلان شده م هم ایراد داره ... عکس بلوتوث نمیزنه چند وقته ! دانیال گفت که عکس رو واسش بلوتوث کنم ، اما نمیشد ...

اوخ اوخ

اگه یه کم عقل داشتن و در جریان اون بلوتوث های سر کلاس بودن که از رو نوشته فیلم میگرفتم و میزدم ، الان باید میفهمیدن که حتما عکس ایراد داشته که فیلم میزدم و مچم گرفته میشد

ولی اصلا به روی مبارک نیاوردم و مثلا اولین دفعه بود که عکس نمیزده

گفتن چیکار کنیم ؟ گفتم باشه گوشی دستتون و از رو همین ببینین

نوید هم فوری گفت : بچه ها زود با گوشی ش زنگ بزنین ، زود باشین زنگ بزنین ...

 ( تنه ش به تنه ی کرباس خورده که موبایل بچه ها رو برمیداشت و با اجازه ی خودش به هرکی میخواست زنگ میزد و یک ساعت حرف میزد )

از پیششون رفتم ، بعد گفتم که اگه الان تو کلاس بشینم و چار چشمی اینا رو بپام ، با خودشون فکر میکنن که انگار چه چیز توحفه ای داده دست ما اونم برای چند دقیقه ، می ترسه کاریش کنیم

به فرزانه گفتم من میرم شیر کاکائو با کیک کوچولو میخرم ، تو هم چار چشمی ( البته یواشکی ) مواظب باش !!!

بعد رفتم خریدم و آوردم

دم در پسرا رو دیدم که دارن میرن بیرون

گفتم حتما کارشون تموم شده ... محلشون ندادم و رفتم سر کلاس ، گوشی دست حمید و هانیه بود و گذاشته بودش رو میز و هی سر میخورد میومد پایین ( میز شیب بود ) گفتم لازمش ندارین دیگه ، گفت نه برداشتم و رفتم با فرزانه اونایی رو که خریده بودم بخوریم

رفتیم تو کوچه الکی راه بریم که دیدیم ناصری شاد و خندون داره میاد

رفتیم سر کلاس و مقطع اولی رو تحویل دادیم و دومی رو کشیدیم

وقتی دومی رو تموم کردم به اشتباه فاحش اولی پی بردم ولی دیگه دیر بود !

گفتم بیخیاااااااااااااااااال

دومی رو به خوبی و خوشی اومدیم تموم کنیم همون اشتباه فاحش رو دیدیم ولی واسه این یکی دیر نبود و درستش کردم و تحویل دادم ...............

تموم مدت کشیدن این دومیه ، نیشم باز بود

هی خودمو کنترل میکردم که یه وقتی کسی نبینه و با خودش نگه این یارو دیوانه ی دیوانه س

یکی یاد نقطه های بسیار زیاد میوفتادم

یکی هم زنگ بزنین ...

تحویل که دادیم ، ناصری گفت که جلسه ی بعد رو پلان مبلمان کار میکنیم

میرین خونه تون و اندازه های مبل و یخچال و گاز و دسشویی توالت و ... رو میگیرن و میارین تا بهتون بگم

منم یواشکی به اسما میگفتم که : خونه ی ما از اینایی که این میگه نداره ...  ... نمیشه من نیارم ؟

دیروز که می خواستم دفتر و اینا بخرم ، فرزانه گفت که واسش یه دفتر خوشگل بخرم

منم یه دفتری خریدم که روش عکس یه گل سرخ ، که افتاده بود رو یه دفتر و رو دفتر و پایین دفتر هم خون چکیده بود !

فرزانه دیروز دودل بود میگفت حالم بد میشه اینا رو میبینم

اما گرفت و برد خونه شون ... امروز گفت که نتونستم تحمل کنم ... اعصابم به هم میریزه ... چشمم به دفتر میوفته حالم گرفته میشه

گفتم باشه بده برم عوضش کنم

با اون همه وسایل

اتوبوس قبی ابوذر واستاد

رفتم تا سه راه راهنمایی ... از اونجا ، راهنمایی ۱۳ ... انتهاش بخارایی ۱۸ بود و روبه روش بخارایی ۱۱

رفتم تو ۱۱ بعد انتهای کوچه کلاهدوز ۱۲ ... عوض کردم و باز برگشتم خونه ...

پدرم در اومد

امروز جلوی آینه واستاده بودم دیدم پریدگی رنگم دیگه داره به سبز میزنه !!!

انگار هیچ رگی تو بدنم نیست !!!

فکر کردم از نو مهتابیه ... گفتم محیا بیا کنارم واستا ... محیا که واستاد دیدم نه بابا ... اشکال از خوده

از همون ساعت ۸ تا ۱۱:۳۰ عینک زده بودم

وقتی که درش آوردم اسما گفت : واااااااااای فاطمه ، چرا زیر چشمات کبود شده ؟ ( اونقد ها هم کبود نبود ... یه خورده گود افتاده  ) 

گفتم مگه خبر نداری ؟ معتاد شدم دیگه !!!

گفت خب کمتر استفاده کن ... خیلی تابلو شدی ...

اومدیم خونه و تا ساعت ۳ الی ۳:۳۰ الکی راه رفتم و بعدش خوابیدم تا ۸:۳۰ شب

فکر کنم امشب هم زود خوابم نبره ...

 

چه بد

دیر میخوابم

بعد فردا هم تا ظهر خوابم و تمام صبح جمعه م رفته

حالا یه چیزی میشه دیگه

راستی

یکی از عدیده ترین مشکلات مسافرکوچولو ها هم حل شد

تبریکات فراوان

خوب و خوش و سلامت باشید

خدانگهدااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااار



فاطمه ی(پنج شنبه 85 اسفند 3 ساعت 12:0 صبح )

دیدگاه‌های دیگران ()

 

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
با دقت تا آخرش بخون !
دو مقطع از آسون ترین پلان دنیا ( جون خودش خیلی هم سخت بود )
ریاضی و هندسه 2
آبرووووووووووووووووم رفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت ش
ترسیم 2
عناصر و جزئیات ساختمان
اخلاق
تنظیم شرایط راهمون ندادن :((
میل و بی میل
تا ساعت 3 خواب
خونه ی جدید
اول
 
Copyright © 2006-KhazoKhil.Com All Right Reserved