محیا خوابه
در اتاق محمدصادق بسته س
صدای تلویزیون و چرخ خیاطی از پایین میاد
مامان تنهاس داره واسه بابا زیرپوش میدوزه
از وقتی که بابا رفته ، نه واسش اس ام اس دادم و نه زنگ زدم بهش
خودش روز قبل سفر گفت که دلم واسه هیچکدمتون تنگ نمیشه غیر از مامان ...
سرعت پایینه
دارم میل رو باز میکنم ببینم علی چی گفته
صبح ساعت ۱۰ قرار بود بیام پای چت ... با کوروش و اشکان قرار داشتیم
اومدم و تا ۱۲ بودیم
از هر دری سخن رفت
میگفتن که می خوای آخرش چیکار کنی؟
چه اهمیتی داره آخه ؟ ... اگه هم واسه بچه ها ننویسم ، دوباره واسه تنهایی خودم که باید بنویسم !
محیا هنوز دیپ مونده
منم دل و دماغ ندارم
هی مامان میپرسه چرا محیا اینطوری شده چند روزه ؟
میگم نمیدونم حتما واسه مدرسه خسته ست و هزار بهونه ی دیگه
چقدر سخته که آدم واسه نزدیکترین کس هاش هم نتونه درد دل کنه
میل باز شد
برم ببینم چی گفته .............
ترو خدا میبینی ؟
ای بابا
ولش کن که چی گفته ... نه بزار بگم
گفته که نمیام دیگه
چی بگم بهش ؟
اه
بی معرفت ...
بزار فکر کنم
چی بگم بهش؟
اه گه به این سرعت که اینقدر پایینه !
گفتم که تو خودت دیگه دوست نداری بیای ، تقصیر من و تصور جدیدم ننداز
آخرش هم تکیه کلام خودشو نوشتم
هیچوقت مغرور نشو ........ برگا وقتی میریزن که فکر میکنن طلا شدن !
اه
نیاد به جهنم
کاشکی هیچوقت با حمیده و مسافرکوچولو دوست نمیشدم که راحت تر میتونستم در برم
حالا اون میخواد جنگ روانی راه بندازه
دیگه هیچی
دیگه تموم
من میرم به باد فراموشی
بابای
فاطمه ی(پنج شنبه 85 بهمن 26 ساعت 7:59 عصر )
دیدگاههای دیگران () |