سفارش تبلیغ
صبا ویژن

نفس عمیق

اوقات شرعی
هرکس دانش را بطلبد برای اینکه با دانشمندان همراه شود یا با نادانان بستیزد یا مردم را متوجه خود کند، خداوند او را داخل آتش گرداند . [پیامبر خدا صلی الله علیه و آله]

:: ParsiBlog ::KhazoKhil ::

 
 
منوی اصلی

 RSS 
خانه
شناسنامه
پست الکترونیک
ورود به بخش مدیریت


بازدید امروز: 5
بازدید دیروز: 0
کل بازدیدها: 9855

 
 
درباره خودم
نفس عمیق
فاطمه ی
من خیلی خوبم
 
 
لوگوی وبلاگ
 
 
خبرنامه
 
 
طراح قالب

 طراح : پایون  

 
 
اخلاق
بسه هر چی هوای تازه استنشاق کردین !!!

حالا یک کم تو هوای مه آلود بشینین تا قدر هوای تازه رو بدونین

خب چیزه ... از خیلی وقته اینجا رو روبه راه کرده بودم و تماااااااااااااااااااااااااام پست ها غیر از همون هک بای مجیک هکر رو ثبت موقت دارم اینجا اگه باور ندارین بزنین ببینین این پست ، پست چندمیه که رفته بالا !

باحال بود کارم ؟؟

البته هنوز شک دارم که کامنت دومی که به اسم سه تا نقطه اومده بود زر زده بود واقعاْ از بچه های دانشگاه ما باشه

چون اگه بود هیچوقت اینطوری نمینوشت و سعی میکرد خودشو با شخصیت تر از این حرفا نشون بده

ولی خب به هر حال کار از محکم کاری عیب نمی کنه

کاری نمیشه کرد دیگه

البته ...

محیا بیاد خونه یه مشورتی باهاش بزنم میترسم الان دست به کارایی بزنم که بعداْ پشیمون شم !!

بیخیال اینا ... یه وقت غصه نخورین فکر کنین که من الان با قلبی شکسته دارم آپ میکنم ها ... نه اینطوری ها هم نیست ... اینم یک تنوعی شد که از یکنواختی هوای تازه در بیایم

راستی کوروش خان جان ! لفظ این دختره فرزانه دلیل بر این نیست که من صمیمیت و دوستی مون رو از دست دادم ... کلا من همه رو همینطوری صدا میکنم ... مثلا این یارو فلانی ... این پسره فلان کس و غیره ... !!!

خخخخخخخخب

شروع میکنیم ادامه ی هوای تازه رو :

آخ که دیشب با فرزانه قرار گذاشتیم که صبح ساعت ۱۰ الی ۱۰:۳۰ دانشگاخ باشیم

دیشب هم که حال من دیدنی بوووووووووووووووووود

بدتر از هر شب

دو قدم راه نمی تونستم برم ... نشانه های سرماخوردگی ندارم ... فقط بی حس ام ... سر گیجه دارم

فکر کنم معتاد شدم ... بازم نمیدونم ...

دیشب هم ساعت ۴ خوابم برد

این کتاب ربه کا رو می خونم ... بازم یک کم برام بهتره ... دیگه نمی خواد بیکار یه گوشه بشینم و ناله کنم ... آروم واسه خودم کتاب می خونم اینقدر مظلووووووومم که خدا میدونه

خلاصه

ساعت ۹ فرزانه زنگ زد و من خواب بودم و کشون کشون خودمو کشیدم تا تلفن و گفت : فاطمـــه ، بیا ساعت ۱۰ نریم دانشگاه ...   ... میدونم باز کرباس علافمون میکنه

من :   آره ... از خستگی تمام تنم درد میکنه   بیا ۱۲ بریم ...  ما که تا ۴ با کرباس داریم

گفت : آ ...ر ...ه !!!

تلفن رو گذاشتم و با خوشحالی ... ادامه ی خوااااااااااااااااب

تا ۱۱ خوابیدم ... بازم احتیاج داشتم به خواب ... چند وقته که همه ش یا خوابم یا اگه بیدار باشم حالم بده و کسل ام و سر درد دارم ... بابا من معتاد شدم چرا کسی باور نمیکنه آخههههههه

قراره با مسافر کوچولو ها و محیا و دختر خاله ی مسافر کوچولو ، شبا بساط منقل و وافور رو راه بندازیم و حالی به حولی

خلاصه ... ۱۱ بیدار شدم و زنگ زدم به افسانه

گفت دانشگاه اند ولی رفتن بیرون دور بزنن ... گفتم از کی دانشگاهین ؟ گفتش از ساعت۱۰:۳۰... همه ش هم علاف بودن تا ۱۲ که اخلاق دارن

منم با افتخار گفتم من که الان تازه از خواب بیدار شدم

بعد پرسیدم که مگه ما گروه دو شدیم باز ؟؟ گفت آره ... ( تو دلم : ایووووووول ) بعد گفتم مسخره کردن مارو اینا ؟ هر روز ۱۰۰ بار عوض میشه گروه هامون !!!

بعد فوری زنگیدم به فرزانه و گفتم که ۱۲ کلاس داریم بدو بیا

خودمم آروم آروم کارامو کردم و ۱۱:۳۰ دم ایستگاه بودم و پامو که گذاشتم درست همون لحظه خط ۱۰ اومد و با نشاط فراوان سوار شدم و یه ربع به ۱۲ دانشگاه بودم

رفتیم سر کلاس

استاده یه یارو ایه که بهش میخوره مذهبی شدید باشه ... ولی مرد خوبیه ... خوب درس میداد ولی از اونجایی که ضعف شدید داشتم که به کنار ،صبحانه هم نخوردم ( یه لیوان شیر خوردم) سرم هم درد میکرد بی حس هم بودم ، خیلی سخت برام گذشت

کلاس های خواهران و برادران هم از هم جداس ... خیلی عالی پیش رفت ... البته اول که فهمیدیم جداس حدس زدیم که حتما مسائل جدا گونه رو باید بگن ، اما چیز خاصی نبود

در مورد اخلاق که ذاتی ست و این حرفا

گذشت ... احسان ... فدا کاری ... سخاوت ... همه ذاتی ست ! کاملا درستهههههههههههه

خلاصه

فرزانه دیر تر اومد و ان عقب ها نشست

راستی

یه خبر خوش

با بعضی از بچه های گروه یک سابق ، افتادیم تو یه کلاس

ایول ... دیگه مجبور نیستیم بعضی از دختری خنک مون رو تحمل کنیم از بی کسی

فقط یا بلدن واسه هم کلاس بذارن یا همدیگه و بقیه ی بچه ها رو مسخره کنن ...

بعد کلاس بچه ها ایستایی داشتن   ولی من با فراغت کامل اومدم خونه ... می دونین که چرا

منم ظاهراْ با خوشحالی رفتم خونه !!

هوا هم سردددددددددد ... بارون هم یکسره مبارید ... منم گیج ... مردم تا رسیدم خونه

اومدم خونه و یه چیزی خوردم و یک کم ربه کا نشستم بخونم که .......... ( هیجانی شده)

داره جالب میشه ... بخونینش حتماْ ... اگه حوصله ندارین فیلمش رو بگیرین و تماشا کنین و لذت ببرین

بعدش هم خوابیدم و ساعت ۶:۳۰ بیدار شدم و بعدشم هیچی

راستییییی

زهره گفتش که استاد دیروزی گفته که چون جلسه ی اوله هرکی دیر کنه اشکال نداره

پس چرا نوید اینا اشاره کردن برو برو ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

البته کلاس هم جا نداشت ... ولی  گلاب خورد پیش از خود زر زد !

به شیر کاکائو مشکوکم ... البته از اول چشمش همه جا میچرخید ...

ولش کن بابا

تا ببینیم چه میشود

فردا هم ساعت ۱۲ باس بریم و تا ۴ علاف بشیم چون با کرباس داریم

بعدشم شاید شناخت عناصر و جزئیات ساختمان ( عجب اسم های زیبایی ) داریم فکر کنم

شاد و سلامت باشید

خدانگهدار ...

 



فاطمه ی(یکشنبه 85 بهمن 29 ساعت 12:0 صبح )

دیدگاه‌های دیگران ()

 

 
لیست کل یادداشت های این وبلاگ
با دقت تا آخرش بخون !
دو مقطع از آسون ترین پلان دنیا ( جون خودش خیلی هم سخت بود )
ریاضی و هندسه 2
آبرووووووووووووووووم رفــــــــــــــــــــــــــــــــــــــت ش
ترسیم 2
عناصر و جزئیات ساختمان
اخلاق
تنظیم شرایط راهمون ندادن :((
میل و بی میل
تا ساعت 3 خواب
خونه ی جدید
اول
 
Copyright © 2006-KhazoKhil.Com All Right Reserved